داستان رویای بیداری قسمت اول




شعر های احساسی و زیبا و جملات عارفانه

 رویای بیداری 1

 

امروز حالم خیلی بد بود نمیدونم چرا دچار استرس زیادی شده بودم فکر کنم برای امتحان عربی بود چون من اصلا عربیم خوب نیس و ازش متنفرم ولی بر عکس عاشق انگلیسی هستم اوه راستی  یادم رفت خودمو معرفی کنم من یاسمنم توی مدرسه دختر خیلی خوبی هستم البته اینو خودم نمیگم ها همه میگن رفتار معلم و ناظم ها هم با من خیلی خوبه و منو خیلی دوس دارن خوب منم اون هارو خیلی دوس دارم من توی این مدرسه دوستای زیادی دارم که خیلی هم دوستشون دارم یکی ازدوستام اسمش زینبه اون دوست صمیمی منه و من تمام راز های زندیگم و تمام حرفام رو به اون میزنم البته زینب خانم تنها نیستن دختر عمم هم هست که اسمش فاطمه هست ولی من به اون میگم فاطی اونم به من میگه  یاسمنگولا اسم جالبه اصلا دیگه اعصابم خرد شده با این اسمم یکی میگه یاسی.یکی میگه یاسمنگولا یکی میگه یا سمند و... حالا بگذریم فاطی جون هم دوست خوبیه دوستای دیگه ای هم دارم مثل فاطمه 2 ایشون پارسال با من هم کلاسی بودن ولی امسال به یه مدرسه دیگه رفت ولی منو اون هنوزم باهم ارتباط داریم چون یک روز در میون اون رو توی زبان سرا میبینم اون هم دختر خیلی خوبیه ولی اصلا تو فاز من نیس من کلا فاز عاشقی.موسیقی و مخصوصا عشق اردلان طعمه هستم اما اون توی فاز خون اشامی هست و کلا کتاب های مربوط به خون اشام و و شبح هارو میخونه و عاشقشونه خوب حالا بگذریم داشتم میگفتم که چرا امروز ناراحتم امتحان عربی رو بلد نیستم و دچار افسردی مزمن شدم میگین چرا بلد نیستم چون دیشب کلا توی اینترنت سیر میکردم و داشتم کلیپ های اردلان طعمه رو دانلود میکردم به نظرم این اهنگ جدیدش خیلی ماهه به نام میخوام دنبالت بگردم من توی رویاهام بهد خوذم میگم حتما این اهنگو داره برای من میخونه خیلی رویاهای مزخرفی دارم خودم میدونم وای انقدر توی فکر بودم که زنگ خورد حالا چیکار کنم اومدم توی کلاس زینب دانش اموز خیبلی زرنگی هست و همیشه بیست میشه منم فکر های پلیدی به سرم زد:

من:سلام زینب خانم چقدر امروز خوشگل شدی نکنه ابرو هاتو برداشتی{استغفرالله}

زینب:یاسی چرا چرت و پرت میگی اخه به  من میاد ابروهامو بردارم؟

من:نه.همین طوری گفتم دور هم باشیم ولی امروز یه تغییرایی کردی.

زینب:ای بابا من که میدونم یه چیزی میخوای زود باش بگوووووو.

من:باشه بابا میگم

زینب:بگو دیگه

من:زینب{با مظلومیت تمام}خواهش میکنم به من برسون و گرنه صفر میشم خواهش خواهش خواهش خواهش

زینب:عمرا.حتما دوباره دتوی اینترنت توی سایت طعمه بودی.درسته؟؟؟راستشو بگو من تورو خوب میشناسم

من:خوب خوب اره تو که میدونی من چقدر اردلان رو دوس دارم 

زینب:چه ربطی داره؟تو باید درساتو بخونی 

من:زینب قول میدم واسه امتحان بعدی بخونم تو فقط این امتحان رو به من برسون قول میدم{مظلومیت در حد گربه شرک به خودم گرفتم}

زینب:وای باشه دلم برات سوخت وگرنه من اصلا دوس ندارم به کسی تقلب برسونما

من:ای بابا چقدر خودتو لوس میکنی

زینب:من خوذمو لوس میکنم صبر کن برات دارم.

من هم فورا در رو باز کردم زدم به چاک که یک دفعه تا درو باز کردم محکم خوردم به زهرا{ای وای یادم رفت زهرا رو هم معرفی کنم زهرا هم یکی از دوستای فوق العاده مهربون.خوش زبون.و...منه که من خیلی دوستش دارم البته اون هم اردلان رو دوس داره ولی نه به اندازه من بیشتر ارمین رو دوس داره ارمین 2 رو میگم}

زهرا:چیکار میکنی یاسی؟لحم کردی پاشوووووووووو

من:وای تو این موقع از کجا ظاهر شدی؟دارم از دست زینب فرار میکنم میخواد بهم بزنه

زهرا:ای بابا شما عجب شیطون هایی هستین

من:ههههههههه ماییم دیگه

توی همون لحظه زینب رسید و یه پس گردنی به من زد چون منم میدونستم مقصر خودم بودم بیخیال شدم و تلافی نکردم چون اون موقع واسه امتحان عربی بهش احتیاج داشتم

من:ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دردم گرفت چرا این قدر محکم میزنی؟

زینب:حقت بود

من:ای ای ای 

زهرا:اره گاهی وقتا یاسی باید تنبیه بشه خیلی شیطونی میکنه.

زینب:اره منم تنبیهش کردم...

من:زهرا بیا تا معلم نیومده بریم یه گوشه ای باهم بحرفیم کارت دارم

زهرا:باش

من:زینب جان میرم زود بر میگردم

زینب:برو من چکار به تو دارم 

من و زهرا باهم رفتیم یه گوشه میخواستم تمام چیزهایی رو که توی اینترنت راجب به اردی جون خونده بودم رو براش تعریف کنم

من:زهرا نمیدونی دیشب توی اینترنت چی دیدم...

زهرا:چی دیدی بدو بگو الان معلما میرسن ها

من:زهرا جون دیشب رفتم توی اینترنت توی سایت اردلان طعمه که نوشته بود فردا به ایران بر میگرده و میخواد اینجا تا یه یک سالی بمونه دلیلشو نمیدونم ولی فقط میدونم که میمونه

زهرا:خوب این به ما چه ربطی داره؟نکنه فکر کردی میتونی ببینیش...

من:نمیدونم ولی من خیلی دوس دارم که اگه شده حتی یه بار اونو از نزدیک ببینم...

زهرا:اون وقت وقتی دیدیش بهش چی میگی؟؟؟

من:نمیدونم.تو که منو میشناسی من اصلا هیچی نمیتونم  بگم ولی دوس دارم فقط اونو ببینم

زهرا:نمیدونم والا شاید دیدیش خدا کریمه اون میاد تهران ماهم تهران هستیم امکانش هست که بتونی ببینیش فقط خواهشا این چند وقته وقتی میخوای بری بیرون یه خورده به خودت برس این جوری نرو بیرون هیچ کس نگات هم نمیکنه مطمعنا اگه اردلان هم تورو ببینه هیچ وقت نگات هم نمیکنه

من:ا ا ا ا ا منگه من چجوری میرم بیرون؟؟؟؟؟؟

زهرا:هیچی دیگه همین جوری مه همیشه هد میزنی هد نزن یه خورده موهاتو بریز بیرون ببین چه قدر خوشکل تر میشی ببین یاسمن جون تو خوشکلی ولی وقتی موهاتو بریزی بیرون و یه کمی ارایش کنی اون موقع اردلان فقط تو رو انتخاب میکنه...

من:چی من موهامو بریزم بیرون؟؟؟عمرا نه نه نه نه نه زهرا جون راجب من اصلا این جوری فکر نکن کسی اگه میخواد عاشق ادم بشه باید عاشق خودش بشه نه این که عاشق دک و پوزش نه من اصلا معصومیتم رو به خاطر اردلان از بین نمیبرم...

زهرا:اوه اوه اوه چه سریع هم میگیره حالا انگار همین الان اردلان اومده میگه ببخشید مادام میشه با من ازدواج کنین؟؟؟؟

من:راستم میگی به خدا من کجا و اون کجا هیچی بابا کلا بیا بیخیال این رویاهای بیداری بشیم من دیگه میرم سر کلاس فعلا بای عزیزم

زهرا:بای

وقتی سر کلاس رسیدم همه بچه ها صندلی هارو برای امتحان چیده بودن و مثل این که من خیلی دیر رسیدم چون دیگه صندلی برای من نبود و بچه ها هم خوذشون رو چپونده بودن کنار زینب که من یه دفعه جیغ زدم و گفتم:اه اه اه پس صندلی من کو گریه موکولما 

زینب :ای بابا بچه یکی صندلیشو بهش بده شما که یاسی رو میشناسین که فورا میزنه زیر گریه بهش بدین بزارین بیاد کنار من بشینه ما با هم توافق کردمیم 

من:اره راست میگه راست میگه راست میگه

لیان از در اومد داخل و در حالی که خنده ریزی میکرد به من گفت:ای بابا بیا بگیر یاسی نشد یه روز ماتورو اذیت بکنیم تو گریه نکنی بیا بگیر گر گرو

من:خوب اخه من دلم خیلی نازکه زود گلیه میکلم.

معلم وارد کلاس شد و شروع کردیم به امتحان دادن من توی طول امتحان فقط فکرم به اردلان بود و چشمم روی برگه زینب بود و همش با خودم فکر میکردم که یعنی میشه اون منو ببینه .و عاشقم بشه؟؟؟؟؟؟هی بابا عجب روزگاری شده.برگه رو دادم به معلم و کلاس اومدم بیرون خدارو شکر که تونستم فیض کامل از زینب  ببرم پس مطمعنا امتحان رو 20 میشم و از این بابت خیلی خوش حال بودم و از یه طرف دیگه هم حالم گرفته بود به خاطر چی؟خوب معلومه به خاطر این که همش توی فکر اردلان بودم و اون حرف زهرا هم حالمو بیشتر گرفت که میکفت تین جوری هیچ پسری نگاه تو نمیکنه ولی همه منو میشناسن که من از موقعی که به سن تکلیف رسیدم تا حالا هیچ وقت موهامو بیرون نریختم نمیگم چادی هستم من مانتو میپوشم هر مودلی از انواع مدل های که مد میشن من مانتو دارم چه کوتاه باشه چه بلند ولی حجاب میکنم و هد میزنم نه نه نه من نوموخوام...

رسیدم به خونه در رو که باز کردم دیدم مامانم جلوی تلوزیون نشسته داره فیلم عشق ممنوع نگاه میکنه البته سری دومش رو یه سلام گفتم و رفتم توی اتاقم و لپ تابم رو روشن کردم  رفتم توی فیس بوک اردی جون تا ببینم زمان اصلی رسیدنش کی هست ولی باورتون نمیشه تا اون صفحه باز شد دهن منم باهاش باز شد...

                                                                پایان قسمت اول


فکر میکنین من چرا دهنم باز شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

                                          این سوال رو جواب بدید تا جزو برنده ها باشین.


نظرات شما عزیزان:

nazi
ساعت7:55---26 فروردين 1392
چیزے نمیخواهمـ

جــُز

یـڪ اتاقـ ِ تاریـڪ

یـڪ موسیقـے بے ڪلامـ

یـڪ فنجانـ قهوهـ بــہ تلخـے زهـر

و خوابے بــہ آرامے یـڪ مرگــــــــ همیشگے ..
پاسخ:چه زیبااااااااااا


روشا
ساعت21:25---25 فروردين 1392
اجی داستان حرف نداشت بسی حال کردیم.قسمت بعدو زود براریااااااااااااااااااپاسخ:باشه عزیز دلم.حتما ممنون

Niusha
ساعت12:31---25 فروردين 1392
سلام عزیزم خوبی داستانت خیلی قشنگ بود عزیزم خیلی ممنونم که اومدی پیشمو خبرم کردی گل همه چی عالی بود بابت همه چی ممنونم دوست دارم فعلا بای گلم{پاسخ:خواهش میکنم عزیزم.ممنون از تو که اومدی و داستانمو خونیدی

×مهسا×
ساعت11:29---25 فروردين 1392
و بسیاااااااااااار خوشمان امد پاسخ:و بسیاااااااااااااااااااااارررررررر ممنون

sabrina
ساعت22:19---24 فروردين 1392
ali bud khanooooomiپاسخ:ممنون گلم

روشا
ساعت21:22---24 فروردين 1392
من وقتی میرم ادامه مطلب داستانو نمی بینم....





یه صفحه سفید میبینم.
پاسخ:درستش کردم الان عزیزم


روشا
ساعت21:10---24 فروردين 1392
اجی وقتی اسم وبتو خوندم یادم بهتریم دوست وبیم افتادم.واسه همین با کله اومدم.اجی الا پست ادری وبتو میزارم.پاسخ:ممنون عزیزم

طاهره
ساعت20:51---24 فروردين 1392
لینکییییییییییییی
من رمز میخوام یالا
من رمز میخوام بدو
بدووووووووووووووووووووووووو


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوع : <-TagName->
شنبه 24 فروردين 1392برچسب:قسمت اول داستان رویای بیداری, 20:2 |- رویای خیس -|

قالب های سجاد تولز